ای دشمن عقل من وی داروی بی هوشی


من خابیه تو در من چون باده همی جوشی

اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو


هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی

خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی


هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی

بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی


چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی

هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی


هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی

ای رهزن بی خویشان ای مخزن درویشان


یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی

آن روز که هشیارم من عربده ها دارم


و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی